ملمّع، محصول مشترک دو ادبیات سرشار!
بخوانید مُلَمَّع! که از واژه لُمعه میآید. لمعه پارهگیاهی است که بخشی از آن خشک است و بخشی تر. ترکیب «دلق ملمع» و «شرح لمعه» را هم شاید شنیده باشید که اولی به معنی جامهی تکهتکه است و دومی کتابی است مهم در فقه شیعه و تنظیم قوانین مدنی، که البته نویسنده نتوانست بفهمد وجه نامگذاریاش چیست.
در اصطلاح واژگانی ملمّع چیزی است که از بخشهایی ممتاز تشکیل شده است و در اصطلاحی که اهل ادب به کار میبرند آمیختن زبانهای مختلف است، برای ساخت ترکیب ارزشمند هنری که آن را به تعریف جناب شفیعی کدکنی شعر میخوانیم؛ خب اگر بخواهیم ترکیب را در ساختار از پیش تعریفشدهی وزن و عروض بگنجانیم شاید به ذهن شما برسد که به زبان عربی محدود میشویم. که خب اشکالی هم ندارد و «چون که صد آمد نود هم پیش ماست»! برای نمونهی بیش از دو زبانه نیز به غزلی زیبا از حافظ با مطلع «سبت سلمی بصُدغیها فؤادی» مراجعه کنید که علاوه بر عربی و فارسی از زبان پهلوی نیز استفاده کرده است. البته شهریار شعری با ترکیب بیش از سه زبان نیز دارد.
ملمّع را ظاهرا نخستین بار یکی از معاصران رودکی به نام «شهید بلخی» در همان اوایل ظهور ادبیات فارسی در قرن چهارم هجری به دنیای هنر آورده است.
به خاطر دارم زمانی جایی میخواندم که ترکیبِ بهروشنی غلطِ «اولیٰتر» که جناب سعدی چندین بار در آثارش استفاده کرده است، خیلی هم درست است! چراکه جناب سعدی آن را استفاده کرده است و انصافاً هم آن را خوب به کار برده! حالا هم که بنا به معرفی شده خوب است از معیار ادب فارسی مثالی برای آشنایی شما با این مفهوم جذاب ادبیات بیاوریم، که اگر بعدا کسی پیش شما عارض شد «ملمّع خوب نشنیدی!» در محل پس از قطع رابطه، روی نظرات پیشین آن کس درباره ی ادبیات خط بطلانی بکشید.
غزلی آسمانی در زیر تقدیم تان شده است که سعدی تقریباً در هر بیت آن مصرعی را به فارسی و مصرعی را به عربی ساخته است و در هر دو زبان فصاحت تمام خود را به منصه ظهور کشیده است، همانطور که خودشان متواضعانه ادعایش را هم کرده اند.
مخلصانه توصیه میکنم پیش از خواندن کامل یک بیت معنای واژگان آن را ببینید و خوب است که همخانوادهای برایش به ذهن بیاورید، مثلاً برای همین واژهی نخستین غزل «سَل» واژه «سؤال» را داریم. سپس معنای مصرع عربی را بخوانید. دیگر این که قافیههای عربی که به کسره ختم میشوند را با ی بخوانید مثلا در مصرع ابتدایی بخوانید فلواتی. باشد که مقبول افتد و چه بسا شروعی باشد بر آشنایی عزیزان با ادبیاتِ سرشار عرب. منبع تعاریفی که در ابتدا آمد، کتاب «انواع شعر فارسی» از جناب رستگار فسایی بود و تصویر از سایت گنجور گرفته شدهاست.
در زیر برگردان مصرعهای عربی را آوردهام که شمارهٔ ابیات پیش از آن نوشته شدهاست:
(۱) [گوارایی] چشمهها (چشمه مصنوعی، قنات) را از سواران سرگردان در دشتها (فلات) بپرس!
(۲) اگر به هجرت بروی روز و شب من یکی (مساوی) میشود.
(۳) زمان گذشته است و دلم میگوید: تو میآیی.
(۵) همانا چشمهی حیات در تاریکیها یافت میشود. (به افسانه چشمه جاودانگی خضر اشاره دارد.)
(۶) چقدر خوشی مرا تلخ میکنی در حالی که شیرینی به همراه توست!
(۷) اگر کفن مرا ببویی رایحهی محبتت را خواهی یافت.
(۸) هر انسان بانمکی (ملیح) را آنطور که دوست دارد و راضی شود، توصیف کردم.
(۹) از تو میهراسم و امید دارم، کمک میطلبم (استغاثه) و نزدیکی میجویم.
(۱۰) دوستانم رهایم کردند همانطور که دشمنانم میخواستند.
(۱۱) و اگر به پرندگان شکایت میبردم [برایم] در لانههایشان (موکن) ناله (نوحه) سر میدادند!
- ۹۷/۱۲/۰۶
سلام
من یک طلبه ام و احتمالا هم سن و سال شما(از کجا معلوم؟)
کتاب شرح لمعه متن درسی ما بود میخواهم یک مقدار در مورد معنای آن توضیح بدهم
اول آن که اسم کامل کتاب الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه است
یعنی اول یک کتاب بوده به اسم اللمعه الدمشقیه (نوشته شهید اول رحمة الله علیه) که جناب شهید ثانی رحمة الله علیه اون رو شرح می کنند و اسمش رو میذارن الروضة البهیه(حدودا یعنی باغ گرانبها و ارزشمند، مثل سعدی که اسم کتاب رو گذاشته گلستان)
اما شما یک اشتباه کوچیک مرتکب شدید و اون اینه که لمعان در عربی به معنی درخشیدن است و لمعه یعنی درخشش یا مثلا بگیم تابش(ظاهرا این کلمه حداقل دو معنا دارد) و خوب نام کتاب هم تقریبا میشه ترجمه کرد به درخششی از دمشق(محل نوشته شدن کتاب)
البته همون طور که شما در توضیح نفحه حواستون بوده که ة در انتهای این کلمه به معنای وحدت است در این کلمه هم همینطوره ولی تو فارسی خوب هیئت لفظی معادل اش رو نداریم